ژئوگلیف‌ها در درّه پالپا، پرو آمریکای جنوبی

  • درباره

تور گردشگری مجازی:

ژئوگلیف‌ها در درّه پالپا، پرو آمریکای جنوبی

خطوط نازکا و پالپا آمریکای جنوبی، پرو

هیچ کس دقیقاً نمی داند خطوط نازکا چیست. تنها واقعیت غیر قابل انکار این است که آن‌ها در ایالات متحده امریکای جنوبی، در فلات صحرای نازکا در بخش جنوبی پرو واقع شده اند. آنها در سال 1994 به فهرست میراث جهانی یونسکو اضافه شدند. با این حال، این همان جایی است که حقایق غیرقابل انکار به پایان می‌رسد و دانشمندان را با اسرار حل نشده بسیاری باقی می‌گذارد.

خطوط پراکنده در اطراف فلات، ژئوگلیف‌های غول پیکری هستند که اشیاء هندسی و طبیعت را نشان می‌دهند. آنها در حدود 135 سانتی متر عرض و 40-50 سانتی متر عمق در زمین حک شده اند. تشخیص یک تصویر واقعی از سطح زمین غیرممکن است، زیرا “تنها می‌توان تصویر بزرگ را از دور دید”. به همین دلیل است که خطوط نازکا تنها در سال 1939 کشف شد که پروازهای هواپیما امکان پذیر شد. 

خطوط نازکا، عنکبوت

خطوط نازکا، عنکبوت

از این زمان، سال به سال، بسیاری از دانشمندان به دنبال پاسخ “چه کسی؟” هستند. و چرا؟” سوالات اکثریت آن‌ها عقیده دارند که این خطوط توسط تمدن نازکا ایجاد شده است که قبل از سال 200 پس از میلاد در فلات شکوفا شده است، مدتها قبل از تمدن اینکاها. اما خطوط در خدمت چه هدفی بودند؟ این می‌تواند بزرگترین تقویم نجومی جهان باشد (اگرچه محققان هنوز متوجه نشده‌اند که چگونه کار می‌کند). یا می‌توانند به عنوان چراغ فرود برای فضاپیماهای بیگانه نیز به خوبی عمل کنند.

موضوعات خطوط نازکا از گل ها، اشکال هندسی، حیوانات و پرندگان تا حتی حشرات متفاوت است. کوچکترین شکل یک عنکبوت 46 متری و بزرگترین آن‌ها یک پلیکان 285 متری است.

در پایان سال 2011 دو نفر از همکاران ما به آمریکای جنوبی رفتند: عکاس دیمیتری مویزینکو و خلبان هلیکوپتر رادیویی، استاس سدوف. وظیفه آن‌ها عکاسی از خطوط در صحراهای نازکا و پالپا پرو بود. ماچو پیچو، بنای باستانی تمدن اینکاها؛ و مجسمه‌های سنگی جزیره ایستر. تور مجازی از صحرای نازکا را می‌توانید در اینجا بیابید و اکنون پوشش عکسی از سفر آن‌ها به پالپا را ارائه می‌دهیم.

 

تعقیب پرنده کولیبری

در روز اول متوجه شدیم که دسر نه با ماشین و نه با پای پیاده قابل دسترسی نیست. پس از صحبت با پلیس و نگهبانان برج امنیتی، متوجه شدیم که وزارت فرهنگ محلی تنها مرجعی است که مجوزهای دسترسی ویژه اعطا می‌کند و آن‌ها آن را فقط برای گروه‌های باستان شناسی صادر می‌کنند. در گذشته دسترسی به صحرا کاملاً نامحدود بود و در نتیجه چرخ‌های اتومبیل‌های SUV تعداد قابل توجهی از ژئوگلیف‌ها را از بین بردند.

خطوط نازکا، طوطی و فضانورد

خطوط نازکا، طوطی و فضانورد

مقامات محلی چندین برج دیدبانی برای گردشگران ساختند. یکی از آن‌ها را درست در بزرگراه پان آمریکایی نزدیک نازکا پیدا کردیم و دیگری را در 30 کیلومتری پالپا. صادقانه بگویم، منظره “توریستی” از برج‌های رصد چندان عالی نیست. نگاه کردن به ارقام هواپیماهای کوچکی که از فرودگاه محلی بر فراز صحرا پرواز می‌کنند بسیار جالب‌تر است.

برج دید

نمایی از برج دید

روز دوم ما در نازکا به اشتباه انجام شد. برنامه ما این بود که صبح به نقطه دورافتاده نزدیک پالپا برویم و سپس به داخل دسر برویم و سعی کنیم به چهره‌ها نزدیکتر شویم. سایت رصد دیروز خالی بود – هیچ گردشگر یا نگهبانی وجود نداشت. ما حدس زدیم که ساعت 6 صبح هم خالی باشد. ما خیلی ساده لوح بودیم… 

سحرگاه راه افتادیم و اینجا بودیم که در محل رصد ایستاده بودیم. آه، چه بدشانسی! همین چند دقیقه پیش ساحل صاف بود و حالا یک جیپ پلیس در جاده بود: به‌نظر می‌رسید آن‌ها از هیچ جایی فقط در حدود 400 متری ما ظاهر می‌شدند. در حال حاضر عکاسی عملا غیرممکن خواهد بود، زیرا این ارقام حدود 200 تا 300 متر از محل رصد فاصله داشتند. می‌توانستیم آنجا پرواز کنیم، اما گرفتن عکس‌های با کیفیت بسیار دشوار است. 

ماشین پلیس

بعد از چند دقیقه طوفان فکری، تصمیم گرفتیم آن را امتحان کنیم و به آنجا پرواز کنیم. ما چند پانورامای کروی آزمایشی ساختیم، فرود آمدیم و متوجه شدیم که امروز شانس نداشتیم: همه چهره‌ها بسیار کوچک و دور به‌نظر می‌رسیدند. اوه، ما تصمیم گرفتیم با پلیس معامله کنیم. فقط برای دیدن یک افسر پلیس خوابیده به سمت جیپ حرکت کردیم. سعی کردیم نگهبان وظیفه را بیدار نکنیم، با عجله به محل رصد خود برگشتیم. اتفاقات زیر درست مانند فیلمی جاسوسی رخ داده است… 

وسایل را برداشتیم و در بیابان به سمت فیگورها حرکت کردیم. وقتی در نیمه راه بودیم، دیما متوجه شد که پلیس دیگر خواب نیست. در عوض از ماشین پیاده شد و داشت ما را زیر نظر داشت! به‌نظر می‌رسید ما را شکستند! چه کار باید بکنیم؟ اجرا کن؟ ما یک رویکرد غیر متعارف را انتخاب کردیم و درست جلوی چشمان پلیس شروع به عکس‌برداری کردیم. ما در هوا بلند شدیم، چندین پانورامای کروی گرفتیم و فرود آمدیم و مدام به پلیس نگاه می‌کردیم. هیچ واکنشی نداشت. شاید او متوجه ما نشد؟ با پنهان شدن در گلن به چهره‌ها نزدیک شدیم. زمین برای ناپدید شدن از گشت پلیس عالی بود.  

ما فعالانه شروع به پرواز کردیم و همیشه انتظار داشتیم که از پشت سرمان فریاد بشنویم. در حدود نیم ساعت از دره دیگری بالا رفتم تا یک جاده کاملاً خالی پیدا کنم: جیپ پلیس از آنجا دور شد. به احتمال زیاد ما شانس آوردیم و او متوجه ما نشد! بنابراین کار را بسیار نزدیک به ارقام ادامه دادیم. ما تقریباً تمام باتری‌های هلیکوپتر را مصرف کردیم و چند باتری شارژ شده را برای پرواز بر فراز سایت رصدی نزدیک نازکا ذخیره کردیم. 

قبل از پرواز در پالپا

قبل از پرواز در پالپا

خسته اما بسیار راضی به ماشین خود برگشتیم. دیما در آخرین لحظه تصمیم گرفت با لنز تله‌فوتوی خود عکس‌های بیشتری بگیرد و در حین تعویض لنز، کلید ماشین را داخل آن‌جا گذاشت. 

اکنون باید بگوییم که میزان جرم و جنایت در پرو بسیار بالا است، بنابراین دزدگیرهای محلی خودرو طوری طراحی شده‌اند که در صورت روشن نشدن موتور در چند دقیقه پس از باز کردن خودرو، به طور خودکار درها را قفل می‌کنند. و هنگامی که موتور روشن می‌شود، درها بلافاصله قفل می‌شوند. 

همانطور که می‌توانید تصور کنید، کلید ماشین ما درحالی‌که دیما درحال عکس گرفتن بود در ماشین قفل شد.

بنابراین، ما در دسر حبس شدیم، در عرض چند ساعت از راه رفتن به نزدیکترین روستا و نه یک روح در اطراف. ابزار و آب ما در ماشین بود. تنها چیزی که ما داشتیم هلیکوپتر و دوربینی با یک لنز بزرگ بود. ما سعی کردیم پنجره‌ها را فشار دهیم – بی‌فایده است. بعد از چند نیت، پیشنهاد کردم یک پنجره پشتی را بشکنم. معضل دراماتیک دیما – شکستن یا نشکستن – مستند شد و اکنون می‌توانید آن را اینجا تماشا کنید.

من به سرعت تصور کردم که پلیس اجساد بی‌جان ما را‌ درکنار ماشین سالم کشف کرده است و دیما را به شدت تشویق کردم تا راه حلی بیابد. و همینطور هم کرد! بعد از اینکه کمی فکر کرد، پیشنهاد کرد که به‌جای شیشه پشتی، یک دریچه کوچک پشتی را بشکنیم تا کلیدها را بگیریم. پس از چند دقیقه جستجوی اطراف، چند تکه سیم فولادی (از سقف «موزه» محلی که بیشتر شبیه ایستگاه اتوبوس بود) پیدا کردیم که دیما از آن برای «صید کردن» کلیدهای ما از ماشین استفاده کرد. نجات یافتیم! 

در راه بازگشت به نازکا عکس‌های بیشتری از درخت و دست‌ها گرفتیم و سعی کردیم از مارمولک عکس بگیریم. پرسنل امنیتی به ما گفتند که چگونه وزارت فرهنگ محلی را پیدا کنیم و بنابراین تصمیم گرفتیم مجوز رسمی ورود به صحرا را بگیریم.

وزیر باستان شناس صبح که به آنجا آمدیم در دفترش غایب بود. منشی او با اشاره توضیح داد (چون تقریباً هیچ کس در آنجا انگلیسی صحبت نمی‌کند) که ما باید بعد از ناهار برگردیم.

چه کار باید بکنیم؟ دیما پرواز بر فراز صحرا را با یک هواپیمای کوچک پیشنهاد کرد. او می‌خواست از چهره‌هایی که با پای پیاده به آن‌ها دسترسی پیدا نمی‌کردند عکاسی کند و قرار بود من از این روند فیلمبرداری کنم. اما مهمتر از همه، من باید راه دسترسی به یکی از چهره‌های معروف را پیدا می‌کردم که از محاصره پلیس دوری می‌کرد.

خطوط نازکا، میمون

خطوط نازکا، میمون

پرواز. نه، در واقع این پرواز بود!!! اگرچه من یک تجربه پرواز عالی دارم، اما این به من آدرنالین بیشتری نسبت به پرواز با هواپیمای آویزان موتوردار داد. من از جزئیات نحوه مذاکره در فرودگاه صرف نظر می‌کنم و اینکه چگونه بعداً آن‌ها سعی کردند تقریباً در هر نقطه از توافق ما را فریب دهند. 

بنابراین، هواپیما در صف پرواز بود. هنگامی که خلبان ما شروع به بازی با موتور و تنظیم ترکیب سوخت کرد، متوجه شدم که چه “سرگرمی” عالی برای ما در انتظار است. مطمئناً خلبان به‌جای توقف در ابتدای باند، بیشتر به سمت جاده خاکی تاکسی کرد و سعی کرد ده متر دیگر برای شتاب اضافه کند. موتور غرش کرد و “سسنا” ما به سرعت روی باند فرودگاه حرکت کرد و سرعت خود را افزایش داد. بلند کن! با این حال، این یک پرواز سریع نبود. در عوض، به آرامی شروع به بالا رفتن، یک متر در ثانیه کردیم: یک تجربه کاملاً ناخوشایند. 

چه چیزی پروازهای بر فراز نازکا را اینقدر چالش برانگیز می‌کند؟ هوای گرم و کم چگالی است که بادهای قوی بر فراز فلات می‌وزد. ما اغلب متوجه گردبادهایی با اندازه‌های مختلف در بیابان می‌شدیم. من حتی یکی از آن گردبادها را در هنگام برخاستن ما روی ویدیو دیدم.

در عرض چند دقیقه 600 متر بالای صحرا پرواز می‌کردیم. اینجا اولین شکل بود – نهنگ. اگر خلبان دوم (دختر) به آن اشاره نمی کرد، آن را از دست می‌دادم. با انتظار دیدن ژئوگلیف‌های بزرگ، ذهن شما نمی خواهد فوراً اندازه واقعی آن‌ها را تنظیم کند. به همین دلیل است که تشخیص آن‌ها عملا غیرممکن است. برخلاف شکل ها، خطوط و ذوزنقه‌ها به وضوح قابل مشاهده هستند. 

خطوط نازکا، نهنگ

خطوط نازکا، نهنگ

با نزدیک‌تر شدن به شکل بعدی، خلبانان ما یک چرخش تند انجام دادند، دایره‌های کمی ایجاد کردند و در غیرممکن‌ترین زاویه هول کردند. در همان زمان وزش باد شدید هواپیمای ما را از این سو به آن سو پرتاب کرد. شبیه ترن هوایی بود، فقط چندین برابر قوی تر. دیدن دیما که آرام از پنجره باز هواپیما آویزان شده بود و با لنز تله‌فوتوی خود یکی پس از دیگری عکس می‌گرفت و هر فریم را به خوبی ترکیب می‌کرد، شگفت‌انگیز بود… 

خطوط نازکا، پرنده کندور

خطوط نازکا، پرنده کندور

دیما در طول پرواز یک مسیر GPS ضبط کرد، بنابراین امیدوار بودیم که به ما کمک کند تا Colibri را نسبتاً سریع پیدا کنیم. پس از فرود در فرودگاه، ما کاملا خسته از هواپیما خارج شدیم، اما مطمئن شدیم که یکی از جاده‌های خاکی می‌تواند ما را درست به شکل Colibri ببرد. 50 دقیقه از پرواز ما بدون توجه گذشت، اگر ناگفته نماند که رنگ صورتم از خاکستری مایل به سبز به رنگ سبز در آمد.

بعد از پرواز

بازدیدی دیگر از وزارتخانه: به‌نظر می‌رسید که باستان‌شناس هرگز در دفترش حاضر نشد، بنابراین منشی او با آهی گفت: “Mañana” که به معنای: “فردا دوباره بیا”. و بنابراین تصمیم گرفتیم پس از یک استراحت کوتاه در هتل، به جستجوی کولیبری برویم.

این رقم کمی دورتر از جاده اصلی قرار داشت. ما تصمیم گرفتیم عصر برویم، زمانی‌که هواپیماهای توریستی پرواز خود را تمام کرده بودند. به جز خلبان ها، هیچ کس واقعاً نمی توانست ما را ببیند – من در طول پروازمان متوجه فعالیتی در این منطقه نشده ام. 

مسیر ما به سمت کوهستان نسبتاً آسان و با یک جاده خاکی فشرده شروع شد. متأسفانه، من نتوانستم در طول پرواز خود نقطه عطفی خاصی را تشخیص دهم، بنابراین با دیما بحثی احساسی داشتیم که از کدام مسیر برویم و ماشین خود را کجا پارک کنیم. دیما مدام مسیر GPS خود را به من نشان می‌داد و به جهت مخالف (از دید من) اشاره می‌کرد. من بر انتخاب مسیر خود با تکیه کامل به حافظه بصری اصرار کردم و فقط با یک معجزه توانستم دیما را متقاعد کنم (و با استفاده از کلمات متقاعدکننده) از من پیروی کند. 

طبق برآورد ما، تنها 15-20 دقیقه از روشنایی روز باقی مانده بود. زمان سخت بود، مخصوصاً با در نظر گرفتن اینکه دقیقاً نمی دانستیم کجا برویم. 

از کوه بالا رفتیم و به سمت کویر رفتیم. وقتی به قله رسیدیم، به اطراف نگاه کردم و احساس ناامیدی کردم: این فلات نبود، فقط یکی از خارهای سر راه بود. باید 70 متر از یک شیب تند ساخته شده از ماسه و سنگ پایین می‌رفتیم، از یک دره عبور می‌کردیم و حدود 100 متر دیگر بالا می‌رفتیم. قرار نیست به آن برسیم! دیما شک داشت که حتی بتوانیم بدون شکستن پاهایمان به آنجا فرود بیاییم. با این حال خودمان را جمع کردیم و به سرازیری دویدیم و سنگ‌ها را پراکنده کردیم… 

صعود ما تاری بود. انرژی ام را جایی در نیمه کوه از دست دادم: دویدن در این ارتفاع با کوله پشتی 15 کیلوگرمی، تجهیزات آویزان به گردنم و هلیکوپتر در دستانم ساده‌ترین کار دنیا نبود. دیما دوربینش را بیرون آورد و فیلم کوتاهی گرفت.

پنج دقیقه دیگر صعود کردیم و در فلات بودیم.

ما ساختیمش! پس رقم کجاست؟ دوباره مسیر GPS را بررسی کردیم: باید خیلی نزدیک باشیم، اما چیزی روی زمین نبود. چند خط پیدا کردیم که شبیه دم کولیبری بود… هلی کوپتر را آوردیم بالا و چند عکس گرفتیم. به محض فرود دیما با عجله به سمت دوربین رفت. نه، این کولیبری نبود، یک «خورشید» کوچک عجیب و یک باند فرود عظیم برای فضاپیماهای بیگانه بود.

ما به راه رفتن در صحرا ادامه دادیم. خورشید سریعتر و سریعتر فرود آمد. فقط چند دقیقه از روشنایی روز مانده بود. به ذوزنقه یا خط دیگری برخوردیم و دیما گفت: این مکان را خطوط نازکا می‌نامند، پس چون کولیبری را پیدا نکردیم، بیایید خطوط را شلیک کنیم. 

من هلی کوپتر را کاملاً بلند کردم و یک پانورامای کروی گرفتیم. سپس دیما از من خواست که هلیکوپتر را بدون عکس‌برداری به دور محور خود بچرخانم. من معمولاً به دلیل محدودیت منابع پروازی این کار را انجام نمی دهم، اما این بار تصمیم گرفتم ادامه دهم. واقعا نمی دانم چرا. با وجود باد شدید و دید متوسط ​​از هلیکوپتر خارج شدم و ناگهان دیما درست در گوشم فریاد زد: “COLIBRI! شلیک کن!!! 

خطوط نازکا، کولیبری

خطوط نازکا، کولیبری

معلوم شد که ما خیلی نزدیک به این ژئوگلیف ایستاده بودیم (به طور دقیق، یک رقم بسیار کوچک – پرنده بسیار کوچک بود)، حتی بدون اینکه متوجه باشیم. در واقع از فاصله کوتاهی به وضوح روی زمین قابل مشاهده بود. 

طبیعت غروب فوق‌العاده‌ای را به ما هدیه داد. ما در چند روز گذشته چیزی شبیه به آن ندیده بودیم: ابرها در نور صورتی، ماه که سایه نقره‌ای خود را می‌اندازد… تقریباً فراموش کرده بودیم که چرا از ابتدا به اینجا رسیدیم. 

وقتی به خود آمدیم، قبل از غروب کامل خورشید در پشت افق، چند پرواز بر فراز کولیبری انجام دادیم. بیان احساساتی که در این فلات تجربه کرده ایم سخت است. ظاهراً کسانی که مکان این “پرنده کوچک” را انتخاب کرده‌اند چیزی فراتر از درک ما می‌دانستند. یا شاید، ما فقط غرق احساسات مثبت مأموریت موفقیت آمیزمان شده بودیم… 

در حالی که داشتم وسایلمان را بسته بندی می‌کردم، دیما با هیجان در اطراف چهره دوید و سعی کرد فیلمی مستند و چند عکس از سطح زمین بگیرد. 

در راه رفتن به ماشین یک فکر توی سرم می‌کوبید: ما باید همیشه به جنگیدن ادامه دهیم، حتی وقتی به‌نظر می‌رسد همه چیز از دست رفته است، که موفق نشده ایم، که آن را پیدا نکرده ایم…

شانس به نفع افراد مداوم است.

داستان و عکاسی از استانیسلاو سدوف ، دیمیتری مویزینکو

*️⃣ قبل از اجرای “ژئوگلیف‌ها در درّه پالپا، پرو آمریکای جنوبی” لطفاً این بخش را مطالعه فرمائید.

1️⃣ درصورت استفاده از فیلترشکن/پروکسی روی دستگاه خود، بهتر است آن را غیرفعال کنید.

2️⃣ درصورت وجود هرگونه مشکل در پخش، لطفاً از طریق گزینه [گزارش ایراد] ، مورد را به ما اطلاع دهید.

3️⃣ برای [نمایش‌تمام‌صفحه]، می‌توانید با اشاره روی دکمه زیر و برای خروج نیز از دکمه‌های [►] یا [Esc] استفاده نمائید.

★★★★★ برای مشاهده و تماشای پخش آنلاین و دانلود رایگان ژئوگلیف‌ها در درّه پالپا، پرو آمریکای جنوبی بر روی لینک اشاره نمایید …