1. اشتغال بیش از حد عاشق به خود
گاهی حواس عاشق بیش از حد متوجه خودش است؛ اشتغال به خود یک نقض اخلاقی نیست بلکه یک عیب روان شناختی است. گاهی عاشق آنقدر گرفتار خودش هست و آن قدر ذره بین روی خودش نهاده و آن قدر حواسش به محیط اطرافش نیست که متوجه دگرگونی هایی که در معشوق صورت گرفته نمی شود. معشوق از آن جهت که معشوق است دوست دارد دگرگونی هایی که در او صورت میگیرد، چه دگرگونیهای ظاهری و چه دگرگونیهای ذهنی، مورد توجه عاشق قرار بگیرد؛ و وقتی این دگرگونیها مورد توجه عاشق قرار نمی گیرد، برای معشوق نشانه ای است از بیاعتنایی عاشق.
این عیب، عشق را آهسته آهسته ناکام میکند و در مقابل، هرچه التفات به معشوق بیش تر باشد، ارتباط عاشقانه استوارتر و موفق تر خواهدبود. به تعبیر سیمون وی، مهم ترین چیزی که معشوق از عاشق میخواهد توجه است، حتی اگر این توجه به معشوق نقادانه باشد.
.
2. خودپسندی عاشق
در عاشق باید آمادگی ای برای دگرگونی وجود داشته باشد. اگر عاشق آن قدر خودپسند باشد که حاضر به هیچ گونه دگرگون سازی خود نباشد، رابطه عاشقانه آسیب خواهددید. عاشق خودپسند که خود را به کمال و بدون نقص میبیند، مستقیم یا غیرمستقیم به معشوق خود میگوید همینم که هستم و کوچک ترین دگرگونی را نمی پذیرم، و در ارتباط عاشقانه اش به جهت خودپسندی کوچک ترین انعطافی نشان نمی دهد.
از جمله انتظارات معشوق از عاشق این است که او هزینه عاشقی خود را بپردازد. و از جمله هزینههای عاشقی همین است که عاشق برای خوشنودی معشوق دگرگونی هایی را در خود روا بدارد. اگر این تلقی به ذهن معشوق متبادر شود که او عاشقی بدون هزینه میخواهد، ارتباط عاشقانه آهسته آهسته سردتر میشود. البته عاشق نمی تواند هرگونه دگرگونی را در خود بپذیرد و این آمادگی برای دگرگونی دو قید دارد.
عاشق دو نوع دگرگونی در برابر معشوق را نباید بپذیرد. اول دگرگونی هایی که با ضوابط اخلاقی «خود عاشق» ناسازگار است و دوم دگرگونی هایی که به رگههای هویتی عاشق مربوط میشود. اگر معشوق از عاشق طلب نوعی بیانصافی یا بیعدالتی و ظلم یا بیصداقتی یا خیانت در امانت کند، معشوق باید در برابر این مطالبات منفات کند چون با اخلاق او منافات دارد. به این دلیل که اخلاقی زیستن از موفقیت در عاشقی مهم تر است.
رگههای هویتی نیز بر همین سیاق اند. چیزها و ویژگی هایی در زندگی هر فردی هست که آن فرد خودش را با آن چیزها و ویژگیها تعریف میکند. این رگههای هویتی لزوما هم جنبه اخلاقی ندارند، مثل عادت به مطالعه کتاب، اما اگر من از مطالعه کتاب دست بردارم در این لحظه میمیرم و یک موجود دیگری درست میشود که فقط شناسنامه اش و ظاهر و فیزیک بدنش با شخصیت قبلی یکی است.
ما نباید کسی را بکشیم و بعد خوشحال باشیم که با جسدش ازدواج کرده ایم یا ارتباط عاشقانه برقرار نموده ایم. خیلیها به خاطر غلیان عشق شان نسبت به معشوق، در مقام تعطیل رگه وجود خود برآمدهاند و بعدها احساس کردهاند که خسارت عظیمی دیده اند. به زبان ساده تر اگر معشوق من هزینه عشق را یکی از رگههای وجود من قرار بدهد خطای بزرگی کرده است و اگر من نیز به این خواسته تن دهم، خطا کرده ام.
.
3. تنبلی
تنبلی عاشق ارتباط عاشقانه را ناموفق میکند. آدمی در ارتباط عاشقانه یک سلسله وظایفی نسبت به معشوق خود انجام میدهد و یک سلسله لذاتی از معشوق خودش دریافت میکند. گویی که در هر ارتباط عاشقانه ای یک داد و ستد وجود دارد. عاشق خوبی هایی را به معشوق بدهکار است و خوشی هایی را هم از او طلبکار است.
عاشق از آن رو که عاشق است بدهکار است به معشوق نیکی را، و از معشوق طلبکار است خوشی را. اما اگر عاشق تنبل باشد، نه در انجام وظایفی که نسبت به معشوق خود دارد موفق خواهد بود و نه در لذاتی که باید از او دریافت کند. برخی عالمان اخلاق مسیحی تنبلی را یکی از هفت گناه کبیره میدانند که هم به خوبی زندگی طلمه میزند و هم به خوشی زندگی. بنابراین تنبلی، خوبی و خوشی عاشقی را ضعیف میکند.
.
4. حرص و ولع و آزمندی در ارتباط عاشقانه
در یک ارتباط عاشقانه عاشق خواستار چیزهایی در معشوق خود است و به جهت این که تصورش بر این است که آن چیزها، آن خوشیهای زندگی، از ناحیه معشوق در اختیار او قرار میگیرد، ممکن است در این خوش باشی به اسراف و حرص و طمع بیفتد. همان طور که آدمی میتواند در خوردن غذا شکمباره شود و پرخوری کند، ممکن است در خواسته هایی که از معشوقش دارد هم به نوعی بارگی و افراط دچار شود.
آن که در غذا خوردن افراط دارد فقط به خودش لطمه میزند اما وقتی که عاشق در خوشی هایی که از ناحیه معشوق میخواهد دریافت کند افراط کند به معشوق هم لطمه میزند و این آزار و لطمه آهسته آهسته رابطه عاشقانه را از بین میبرد.
به تعبیر دیگر رابطه عاشقانه با رابطه ای که آدمی با جمادات و نباتات عالم طبیعت دارد فرق اساسی دارد. آدمی در ارتباطاتی که با نباتات و جمادات دارد هر چقدر زیاده خواه باشد به خودش لطمه میرساند ولی وقتی که طرف مقابل او یک انسان است، زیاده طلبی هایش با مقاوت طرف مقابل رو به روی میشود و ارتباط عاشقانه را کم کم ضعیف میکند.
.
5. بزدلی و ترسو بودن عاشق
زندگی معشوق را، جسم یا ذهن و روان یا مناسبات اجتماعی یا مطلوبهای اجتماعی او را، همواره خطراتی تهدید میکند و اگر عاشق ترسو باشد و نتواند از معشوق در مواجهه با خطرات پشتیبانی کند، شعله عشق به مرور خاموش میشود. ارتباط عاشقانه وقتی قوت میگیرد که معشوق، عاشق را پشتیبان خود ببیند.
وقتی عاشق ترسوست و نمی تواند در مواجهه با خطراتی که معشوق با آن دست و پنجه نرم میکند اقدامی انجام دهد، معشوق از ناحیه عاشق احساس بیپناهی میکند. در مخیله معشوق، عاشق حمایتگر است و معشوق از آن رو که معشوق است این حمایتگری را میخواهد. خیلی وقتها عاشق واقعا عاشق است اما به دلیل این عیب و نقص روان شناختی ارتباط عاشقانه را نابود میکند. از این نظر عاشقی شجاعت میخواهد و هرچه انسانها شجاع تر باشند در ارتباط عاشقانه شان موفق تر هستند.
.
6. عشق یگانه نیاز نیست
عاشق باید بداند که عشق یکی از ارتباطاتی است که معشوق در زندگی اش دارد. اگر معشوق وفادار به عاشق باشد، ارتباط عاشقانه اش منحصر به او خواهدبود اما ارتباطاتی که معشوق در زندگی اجتماعی دارد فقط ارتباط عاشقانه اش نیست. معشوق ارتباطات خویشاوندانه، ارتباطات همکارانه و ارتباطات دوستانه دارد و ارتباطاتی هم در حریم خصوصی اش دارد و گاهی میخواهد با خودش باشد.
ما در مقام عشق گاهی چنان رفتار میکنیم که گویا معشوق ما فقط یک ارتباط در زندگی اش دارد و فقط از طریق یک ارتباط به لحاظ معنوی و روحی تغذیه میشود و آن هم ارتباط عاشقانه اش با ماست. اگر عاشق در ارتباط عاشقانه اش همه ارتباطهای دیگر معشوق را امحا بکند، آهسته آهسته این ارتباط عاشقانه آسیب میبیند. به زبان ساده باید بپذیریم که عشق در عین حال که یکی از نیازهای آدمی است، یگانه نیاز آدم نیست.
7. عدم توجه به بیثباتی جهان
یگانه واقعیت ثابت عالم طبیعیت بیثباتی است. هر چیزی در زندگی معروض دگرگونی و تغییر و سیلان و تحول و تطور است. هیچ چیزی نیست که از تغییر و دگرگونی مصون باشد. روز اولی که ارتباط عاشقانه میان دو نفر برقرار میشود، عاشق معشوق را در وضعیت خاصی دیده است. اما عاشق نباید معشوق را در همین کادر قرار دهد و تغییر در ویژگیهای معشوقش را برنتابد.
معشوق هم به لحاظ جسمانی و هم به لحاظ ویژگیهای ذهنی و روانی و هم به لحاظ مناسبات اجتماعی معروض دگرگونی است. اگر عشق من به معشوقم بر عاملی خاص در او متوقف باشد، وقتی این عامل در معرض دگرگونی قرار گرفت، عشق من نیز از بین خواهدرفت.
عاشق باید عشقش به معشوق را بر ویژگی ای منوط کنند که لااقل تا زمانی که ادامه زندگی متصور است به ثبات آن ویژگی کم و بیش اعتماد داشته باشد.
هرچه عشق من بر ویژگیهای متغیرتر و سریع الزوال تری بنا شده باشد احتمال این که این عشق از بین برود بیش تر است. ما آدمها این را میفهمیم که در جهان بیثباتی به سر میبریم اما درباره معشوق خودمان یک نوع استثنا قائلیم. انگار معشوق ما باید از دایره شمول قوانین حاکم بر انسانها بیرون باشد. ما سختی دگرگونیهای معشوق مان را میپذیریم و این به موفقیت عشق ضربه میزند.
از مهم ترین شاخصهای توجه به بیثباتی، یکی هم این است که توجه کنیم که استمرار عشق تا حد فراوانی با وصال منافات دارد. عشق معمولا تا وقتی که به وصال نینجامیده ضمانت بقا دارد اما وقتی به وصال انجامید- البته کم و بیش و به درجات متفاوت- ضمانت بقایش را از دست میدهد. عشق اروتیک به فیزیک بستگی دارد و از همین رو وصال تا حدی قتلگاه عشق است.
پس از وصال، برای این که عشق عاشق به معشوق ادامه پیدا کند خوب است که عاشق پس از وصال با تبدل نحوه عاشقی یا استعلای نحوه عاشقی، عشقش را از اروس به فیلیا تبدیل کند. یعین عشقش را به ویژگی هایی معطوف کند که در معشوق وجود دارد و همیشه جزو آرمانهای عاشق بوده است. مثلا اگر صداقت یا وفاداری در معشوق او زیاد است، عشقش را معطوف به آن ویژگیها کند.
.
منبع: حیاط خلوت/https://hayatkhalvat.com