داستان علاءالدین و چراغ جادو
در قصههای کهن شرقی آمده؛ روزگاری در سرزمین پارس شهرزاد قصه گو داستانی را روایت میکند، روزی یک مرد خیاطی زندگی میکرد به نام مصطفی که شغلش خیاطی بود و بدین ترتیب امورات زندگی اش میگذشت . مصطفی خیاط تنها یک فرزند داشت که آن هم پسر بود و اسمش را گذاشته بود علاءالدین . پس از این که علاءالدین بزرگ و بزرگ تر شد پسری شد تن پرور و بیکار و ولگرد . همه کارش این بود که بخورد و بخوابد و با بچه های ول و بی سروته، توی خیابان ها پرسه بزند . مصطفی دوست داشت که علاءالدین پیش او باشد و خیاطی یاد بگیرد ولی نصیحت های مصطفی به گوشش فرو نرفت که نرفت . حدود پانزده ، شانزده ساله بود که مصطفی دار فانی را وداع کرد و بار سنگین زندگی افتاد به گردن مادرش . مادر نخ ریسی میکرد و نخ ها را میبرد بازار و میفروخت و با پول اندکش امورات زندگی را میگذراند ولی علاءالدین بدون هیچ مانعی ، راست راست توی خیابانها ول میگشت . روزی ، رهگذری چشمش به علاءالدین افتاد و مدتی او را زیر نظر گرفت ، آن شخص ،جادوگر پیر بزرگی بود از کشور آفریقا که به علم قیافه شناسی هم کاملاً آشنا بود ، وقتی خوب علاءالدین را برانداز کرد ، مطمئن شد که او تنها کسی است که میتواند او را به هدفش برساند . جادوگر پیر پس از تحقیق و جستجو توانست نام پدر علاءالدین و از وضعیت زندگی او کاملاً اطلاع پیدا کند . بنابرین ، یک روز علاءالدین را صدا زد و گفت :” تو پسر مصطفی نیستی ؟” علاءالدین جواب داد : “بله . ولی او مدت هاست که فوت کرده است “. جادوگر پیر با شنیدن این حرف او را بغل کرد و گریه و زاری و شیون سر داد که پسرم ، من عموی تو هستم ، سال های سال من خارج از وطن بودم و….
با صدای: جمعی از گویندگان
*️⃣ راهنمای پخش “علاالدین و چراغ جادو ~نمایشنامه” در تماشاخانه و مدیاکلاب لیلیت
1️⃣ درصورت استفاده از فیلترشکن/پروکسی روی دستگاه خود، بهتر است آن را غیرفعال کنید!
2️⃣ پادکستها و کتابهای صوتی از سایت داخلی بصورت رایگان اشتراکگذاری گردیده است، که نام منبع آن در پایین توضیحات درج گردیده است. بنابراین محاسبه میزان ترافیک مصرفی اینترنت، طبق مصرف «سایت منبع» محاسبه میشود و پلتفرم لیلیت هیچگونه نقش و دخالتی در نحوه محاسبه آن نداشته و متعاقباً هیچگونه سود و منفعتی از آن کسب نمیکند.
3️⃣ درصورت وجود هرگونه مشکل در پخش، لطفاً از طریق گزینه [پیامگیر گوشه چپ صفحه] ، مورد را به ما اطلاع دهید.