داستان را از زبان ژان میشنویم:
«در سفر به فرانسه مردی به نام ژان دوگه را دیدم که به طور کلی شباهتهای بسیاری با من داشت…».
… او به منظور تجدید قرارداد با شرکت کارواله به پاریس رفته بود و قصد بازگشت به خانه ی خود، در سَن ژیل را داشت. ما شب را با هم در مهمانخانه سپری کردیم و روز بعد وقتی بیدار شدم، دیدم که او لباسهای من را پوشیده و آنجا را ترک کرده است. راننده ی او گمان میکرد که من همان ژان دوگه هستم؛ من نیز چارهای جز قبول این موضوع نداشتم، به همین سبب عازم سن ژیل شدم و نقش خود را کاملاً طبیعی ایفا کردم.
در کاخ ژان دوگه برای حفظ ظاهر گفتم که قرارداد را تجدید کردم، بعد هم تلفنی به مدیر کارواله اطلاع دادم که ما شرایط شما را میپذیریم و آماده ی تجدید قرارداد هستیم.
از طرف دیگر دانستم که فِرانسُواز، یعنی همسر ژان دوگه، منتظر تولد کودکش است. پدر فرانسواز جهیزیهی دخترش را به بانک سپرده و مُقدّر کرده بود در شرایط خاصی، مثل تولد یک پسر یا فوت فرانسواز قبل از پنجاه سالگی، این پول در اختیار ژان قرار گیرد. همچنین پی بردم که قبلاً مردی به نام موریس دُوال سرپرست کارخانه بود و در خانه ی اربابی کنار کارخانه سکونت داشت، اما جمعی از مردم او را کشتند.
یکی از روزها فرانسواز براثر یک اتفاق ساده، از پنجره به پایین افتاد و بعد هم جان سپرد. با این حساب با پول هنگفتی که در قبال جهیزیه ی او به من میرسید، من مالک کارخانه و نیز سرپرست خانواده میشدم. با همه ی اینها نزد کُنتِس، مادر ژان رفتم و به او گفتم که باید از انزوا بیرون بیاید و سرپرستی خانواده را برعهده بگیرد. کنتس نیز گفت مراسم سوگواری فرانسواز باید به شکل آبرومندی برگزار شود. او سپس برای اجرای مقصود خود به طور جدی دست به کار شد. من همان روز مسافرتهای مربوط به کارخانه را به پُل واگذار کردم تا او و همسرش (رِنِه) بتوانند برای مدتی روحیهشان را تقویت کنند.
روز بعد هم از بِلانش خواستم تا خانهی اربابی را برای اسکان برگزیند و سرپرستی کارخانه را قبول کند.
قبل از ظهر بود که خبر یافتم شخصی پشت تلفن مرا میخواهد و به اتاق تلفن رفتم. او همان ژان دوگه بود و مرگ فرانسواز را از طریق روزنامه متوجه شده بود. او به من گفت اتومبیل تو زیر پای من است؛ به خانهی اربابی برو، من تمایلی ندارم که کسی من را ببیند. پس اتومبیل را در گوشهای پارک میکنم و پیاده به طرف باغ میآیم و کمی بعد از ساعت هفت شب تو را در خانه ی اربابی ملاقات میکنم.
ژان دوگه بی آنکه بخواهد نظر من را بپرسد، تلفن را قطع کرد…».
مختصری درباره نویسنده:
دام دافنه دو موریه، بانو براونینگ (متولد 13 مه، 1907 در لندن – درگذشته 19 آوریل، 1989) که بیشتر با نام دافنه دوموریه در دنیای ادبیات شناخته شده است، رماننویس و نمایشنامهنویس معروف بریتانیایی است که بیشتر شهرتش را از رمان ربهکا (1938) دارد. همچنین داستان کوتاه «پرندگان» از او نیز معروف است. بعدها آلفرد هیچکاک این دو کتاب را به فیلم تبدیل کرد. کورن وال، محلی که این نویسنده به آن علاقه فراوانی داشت، به عنوان لوکیشن بسیاری از رمانهای او مورد استفاده قرار گرفته است. او در جایی نوشته است: «کورن وال» به او آزادی نوشتن، پرسه زدن، راه رفتن و تنها بودن داده است. دوموریه از خواهران برونته به عنوان دو تن از نزدیکترین الهام دهندگان ادبی خود یاد میکند و بهترین کار او، یعنی ربهکا (رمان)، با رمانتیسیسم گوتیک مشابهی همچون آثار آنها نوشته شده است.
او در سال 1961 یک اثر بیوگرافی از «بران ول» برادر خواهران برونته نوشت».
از بیشتر آثار دوموریه در تئاتر و سینما اقتباس کردهاند. اورسون ولز با نمایشنامه رادیویی خود از ربه کا، در سال 1938، این جریان را باب کرد. این نمایش رادیویی به نوبه خود الهامبخش نسخه سینمایی برنده اسکار هیچکاک از این رمان در سال 1940 بود.
در سال 1973 «نیکولاس روگ» یکی از آخرین داستانهای کوتاه این نویسنده را به تریلری متافیزیکی به نام «حالا نگاه نکن» تبدیل کرد؛ در حالی که «آلفرد هیچکاک» فیلم معروف و تاثیرگذاری در سال 1963 از داستان کوتاه «پرندگان» ساخت.
با صدای: میکائیل شهرستانی ، مهرخ افضلی
*️⃣ راهنمای پخش “مردی که عوض شده بود ~دافنهدوموریه” در تماشاخانه و مدیاکلاب لیلیت
1️⃣ درصورت استفاده از فیلترشکن/پروکسی روی دستگاه خود، بهتر است آن را غیرفعال کنید!
2️⃣ پادکستها و کتابهای صوتی از سایت داخلی بصورت رایگان اشتراکگذاری گردیده است، که نام منبع آن در پایین توضیحات درج گردیده است. بنابراین محاسبه میزان ترافیک مصرفی اینترنت، طبق مصرف «سایت منبع» محاسبه میشود و پلتفرم لیلیت هیچگونه نقش و دخالتی در نحوه محاسبه آن نداشته و متعاقباً هیچگونه سود و منفعتی از آن کسب نمیکند.
3️⃣ درصورت وجود هرگونه مشکل در پخش، لطفاً از طریق گزینه [پیامگیر گوشه چپ صفحه] ، مورد را به ما اطلاع دهید.