هر چند جعل آثار هنری در سراسر تاریخ هنر غرب مستندسازی شده است، بحث و جدال فلسفی درباره مساله جعل موضوعی نسبتا امروزی است و بیشتر از نیمه دوم قرن بیستم رواج پیدا کرده و اخیرا با ظهور هنر «ازآنخودسازی» اوج گرفته است. این موضوع که کمتر در زیباییشناسی مطرح میشد امروز سوالات چالشبرانگیزی را به میان میکشد، بهخصوص وقتی با جعل مقایسه میشود.
مقدمه
نمیتوان حدس زد که چند اثر هنری جعلی در موزههای معتبر جهان نمایش داده میشوند. بعضا آثار بررسی میشوند و به زیرزمین موزهها فرستاده میشوند، گاهی حتی موزه تمایلی به بررسی دقیق آثار هنری ندارد. در بازار هنر هم از این دست آثار جعلی کم نیست. حالا مساله این است که چطور موزهها اجرای مجدد آثار هنری را به دست کسی غیر از هنرمند اصلی به عنوان هنر «ازآنخودسازی» میپذیرند و آگاهانه نمایششان میدهند. به نظر میرسد که این آثار اشتراکات زیادی با کارهای جعلی داشته باشند. پس چرا آثار جعلی را نابود میکنیم و آثار هنر ازآن خودسازی را نمایش میدهیم؟ برای درک اینکه چه چیز درباره هنر ازآنخودسازی نادرست نیست باید اول ببینیم که جعل چه مشکلی دارد و این نیازمند شناخت ماهیت جعل است.
دو نوع جعل وجود دارد. در یک سری از موارد کار از روی اثری جعل شده که قبلا وجود داشته است و دیگر کارهایی که آثار جدیدی را به هنرمندی نسبت میدهند اما کپی از اثری نیستند. جرالد لوینسون این دو نوع را یکی «ارجاعی» و دیگری «ابداعی» مینامد. در واقع کارهایی هستند که بین این دو قرار میگیرند، یعنی همان پستیژها. حتی در آثار ابداعی هم کپی کردن وجود دارد، یعنی سبک هنرمند کپی میشود. پس جعل به طور قطع و یقین با کپی کردن همراه است.
اما اینکه یک کار کپی اثر موجود دیگری باشد آن را جعلی نمیکند. مثلا کپی داوود میکل آنژ در پالاتزو وچیو فلورانس کپی است و جعل محسوب نمیشود. همانطور که یک نسخه از کتاب دیکنز در دستان من جعل نیست و کپی است.
ماهیت جعل
آثار تکامضایی و آثار چندامضایی
موضوع جعل به عنوان مبحثی فلسفی در زیبایشناسی معاصر در فصل سوم «زبان هنر» نلسون گودمن مطرح شده است. در آنجا او بین هنر تکامضایی و هنر چندامضایی تمایز قایل میشود. بخش عمدهای از آثار جعلی ابداعیاند، اما از حیث فلسفی مساله خاصی ایجاد نمیکنند، چون هر صورت هنری امکان جعل ابداعی را میدهد. من میتوانم رقصی طراحی کنم و سعی کنم آن را به عنوان کاری از مارتا گراهام نشان دهم، نقاشیای بکشم و سعی کنم به عنوان اثری از کلیمت بفروشم یا داستانی بنویسم و سعی کنم ناشر را متقاعد کنم که این اثر تازهیافتهای از دیکنز است. ولی جعل ارجاعی که خیلی هم نادر است مساله فلسفی جدیدی را مطرح میکند، اینکه کپی اثر نمونه اصیلی از آن باشد به چه معناست؟
گودمن میگوید: «فقط در صورتی میتوانیم اثری را تکامضایی بدانیم که حتی دقیقترین کپی از آن اصل محسوب نشود.» اگر اثری اجازه کپیهای غیراصل را بدهد، آن اثر را میتوان جعل ارجاعی کرد. اگر اثری اجازه کپی غیراصل را ندهد، اجازه به جعل ارجاعی نمیدهد. بازتولید شاهکاری هنری توسط هنرجو نمونه اصیلی از اثر نیست و برای جعل دانستن آن بازتولید چیز دیگری لازم است. گودمن میگوید: «جعل اثر هنری ابژهای است که به نادرستی وانمود به داشتن تاریخی میکند که لازمه اصل بودن اثر است.» اگر هنرجویی که شاهکار هنری را بازتولید میکند سعی نکند کار کپی را اصل جا بزند، بازتولیدش جعل محسوب نمیشود.
گودمن نظریهاش را چنین بیان میکند: «اثر هنری زمانی چندامضایی است که قابل نشانهگذاری باشد.» منظور گودمن سیستم نشانهگذاریای متشکل از کاراکترها با قواعد کاربردی مشخص است. متن ادبی از کلمات قاعدهمند تشکیلشده و موسیقی هم چنین است. بنابرین کپی اثر ادبی و موسیقایی نمونه اصیلی از اثر است و نمیتوان کپی غیراصیلی از متن ادبی یا قطعه موسیقایی ارائه کرد و در نتیجه جعل ارجاعی این آثار امکانپذیر نیست. اما هنرهای تجسمی را نمیتوان به علایم و قواعد فروکاست. این صورتهای هنری قابل نشانهگذاری نیستند و در نتیجه تکامضاییاند و جعل ارجاعی در موردشان امکانپذیر است. تفاوت در چگونگی تشخیص اصالت است.
تشخیص اصالت
این ادعای گودمن که لازمه نمونه اصیل اثر بودن مطابقت کلمه به کلمه است محل مناقشه بسیار است. ظاهرا در نظریه گودمن رابطه علی بین اثر و نمونههایش مشخص نیست. مثلا میتوانیم تصور کنیم که دو نویسنده به صورت کاملا تصادفی شعرهایی مینویسند که کلمه به کلمه عین هم باشند. حتی می-توانیم تصور کنیم که این دو شاعر با قرنها فاصله زمانی میزیستهاند. شاعرِ اول به محض نوشتن شعر آن را در آتش میاندازد. آیا میتوان گفت که شاعر دوم که اتفاقی همان کلمات را نوشته کاری نکرده جز کپی اثر شاعر اول؟ اگر من متن دیکنز را تایپ کنم و به شما بفروشم، شما صاحب یک نسخه اصل از کتاب دیکنز میشوید. در مورد موسیقی هم همینطور است. اما نقاشی فرق دارد. «از منظر گودمن فقط یک لوکرسیا میتواند وجود داشته باشد؛ همان که رامبرانت نقاشی کرد.» شاید در این انتخاب گودمن کنایهای هم باشد چون در اینکه نقاشی به کلی کار رامبرانت باشد یا شاگردانش در آن سهمی داشته باشند اختلاف نظر وجود دارد. بعضی از مجسمهها را هم دستیاران هنرمند و تحت نظر او ساختهاند. اما باز هم فقط یک لوکرسیا وجود دارد چه رامبرانت نقاشی کرده باشد و چه شاگردانش.
در مورد آثار هنری چاپی مساله پیچیدهتر است. چاپ به سبب ماهیت هنریاش برخلاف نقاشی اجازه کپیهای اصل متعدد را میدهد. اما برخلاف ادبیات و موسیقی یکسان بودن ظاهر برای اصالت داشتن کار کافی نیست. اگر من یک کپی دقیق از دورر را درست کنم و به شما بفروشم کارم جعل است. برای اینکه چاپی از دورر اصل باشد باید حداقل با لوحهای اصلی انجام شود و شاید مجوز خود دورر هم لازم باشد. در مورد مجسمه و عکاسی هم وضع بر همین منوال است. در این صورتهای هنری گاه چندین کپی را مجاز میدانیم با اینکه قابل نشانهگذاری نیستند. اگر صورت هنریای نیازمند تاریخ تولید مشخصی باشد و من اثری را در همان فرم به عنوان اصل ارائه دهم که از تاریخچه مورد نیاز بهرهمند نیست، کارم جعل است.
همانطور که گودمن اشاره میکند، شرایط اعتبار اثر هنری متفاوتاند و اساسا ماحصل عمل فرهنگی در یک صورت هنریاند. بعضی فرهنگها دغدغه اصالت ندارند. جوزف مارگولیس اشاره میکند که «اعتبار تمایزی است عمدی و هنجاری که محدود میشود به بازتاب دادن کنشهای متغیر و امکانات تکنولوژیک جوامع مختلف.» چگونگی تعیین اصالت در یک صورت هنری خاص قابل تغییر است. استراوسن میگوید چون ما فاقد تکنولوژی مورد نیاز برای بازتولید هنرهایی مثل نقاشی هستیم آنها را در جهان طبیعت یکه و منحصربفرد میپنداریم. اگر چنین تکنولوژیای فراهم شود، مجبور خواهیم شد که در مفهوم اصالت هنری به کلی بازاندیشی کنیم.
ترجمه و تلخیص: زهرا قیاسی / بازنشر از: آوامسرا /https://avammag.com
⇩
〔دیدن منابع مطالب〕