کرباس بافی صنعت ظریف و جالبی است و در نبود وسایل و فقر صنعت در روستا کار شیر زنان و هنرمندان بافنده به مراتب از ارزش و اهمیتی بالاتر از کار کارگر بافندهای است که در کارخانه بافندگی و با ماشین آلات صنعتی پیشرفته سروکار دارد. در روستای خودمان زنانی که این هنر را آموخته بودند و در سرپنجههای خود داشتند به حق کاری دشوارتر و فرسایندهتر از کار مردان داشتند. اصولا به جرات میتوان گفت در روستا زنان بیش از مردان کار میکردند. گرچه کارشان کمتر کار به حساب میآمد. درود بر روان پاک آنها که رفتند و آرزوی سلامتی و موفقیت برای آنها که هستند.
یادآوری این نکته بجاست که هنگامی که مرد خانه شب از شدت خستگی کار روزانه زود هنگام به خواب میرفت تازه بخشهای اضافی کار زنها آغاز میشد. اگر روز بعد کارگر داشتند یا کارهای مهم کشاورزی چون درو، خرمنکوبی، شخم و آبیاری در پیش بود، تهیه و تدارک غذای کارگران – چه شوهر و فرزند باشد، چه همسایه و آشنای دیگر- از واجبات بود. میبایست بچهها را به خواب بسپارند تا فراغت انجام کارها را داشته باشند. بدا به حال مادری که فرزندی بیمار داشت و کودک بر اثر بیماری و درد و نبود پزشک و دارو تا صبح نعره میزد و مادر هم همپای او آرام گریه میکرد و آخرین تلاش خود را انجام میداد و آموختههای خود را بکار میبرد که کودک را آرام کرده چشمان بیمارش را با خواب آشنا کند، بلکه مردش بیاساید و بتواند پیش از طلوع خورشید پی کار خود برود.
زنها با اینکه دیرتر از همه میخوابیدند چارهای جز این نبود که صبح پیش از همه برخیزند. صبحانه را تدارک ببینند، به مرغ و خروس و جوجهها برسند، اگر ماده گاو یا گوسفندی شیری در کار بود بدوشند، مرد را راهی کنند، بچهها را اگر مدرسهای بودند روانه مدرسه کنند و اگر دستیار پدر و مادر بودند وظایفشان را به آنان تفهیم نمایند. به خورد و خوراک احشام برسند و تا هنگام ناهار به نظافت خانه، دوخت و دوز و شستن لباس و ظروف و تهیه نان برسند و اگر در خلال این کارها فرصتهای بریده و ذخیره شدهای پیدا کنند برای بافتن کرباس صرف نمایند.
بافتن کرباس
میتوان گفت تهیه پارچه کرباس با خرید پنبه از تهران آغاز میشد. معمولا کسانی که به ضرورت راهی تهران میشدند برای خانواده خود وهمسایهها سفارش خرید پنبه داشتند. پنبه را به گویش محلی” گندک” مینامیدند. پنبه خریداری شده توسط افراد خانواده به عنوان سرگرمی و یک کار تفریحی پوش میشد. یعنی الیاف به هم فشرده از هم باز میشد.
در مرحله بعد پنبه باز شده به تکههای کوچک تقسیم و این تکهها به شکل فتیله در میآمد. لولههایی حدود 15 سانتیمتر و به ضخامت تقریبی انگشت دست. به این فتیلهها “پلتک” گفته میشد. در فرصتی که به دست میآمد این فتیلهها توسط شخص بافنده یا افراد دیگر یکی یکی با چرخ نخ ریسی تبدیل به نخ میشد و دور ماسورههای کوچکی پیچیده میشد. نخ ماسورهها را برهم کرده به شکل کلاف در میآوردند. به این کلافها “گلوه” میگفتند و به چرخی که این کلاف به آن پیچیده یا از آن باز میشد “گلوزن” گفته میشد.
کلافها را رنگ میکردند و در صورت لزوم آهار میزدند. آهاری که خود تهیه و ساخته بودند. برای رنگ کردن از پوست گردو(پوسته سبز گردوی تازه- کول)، روناس، نیل و چیزهای دیگر استفاده میکردند. کرباس را به اشکال مختلف و منظورهای گوناگون میبافتند:
کرباس سفید ساده که با آن هرچه میخواستند میدوختند و تهیه میکردند.
کرباس کبود رنگ با راه راه پررنگتر برای تهیه قبا و لباسهای دیگر.
کرباس سفید حاشیه دار.
حوله کوچک دستی و حوله بزرگ حمام
سفره غذا خوری در اندازههای مختلف و با نقشهای متفاوت، بیشتر ساده با حاشیه خط دار یا چهار خانه آن هم در انواع گوناگون.
چادرشب (چادی شو) بزرگ که از چند تخته پارچه که کنار هم دوخته میشد و معمولا چهار خانه سفید و کبود بود که کاربرد بسیاری داشت. مثلا برای توت گیری، جمع آوری میوهها، حمل و نقل علف، گندم و جو، کاه و چیزهای دیگر از آن استفاده میشد. همچنین رختخواب پیچ، ملافه، زیرانداز، روانداز هم بود. حتی به عنوان چادر و حجاب هنگام خواندن نماز کاربرد داشت.
شکل و ترکیب کارگاه
یک قطعه چوب استوانهای شکل به قطر تقریبی 15 سانتیمتر و به بلندی 1.5 متر به طور افقی روی دو پایه چوبی به بلندی حدود 2 متر که عمودی در زمین استوار شده بودند قرار داشت. این استوار حول میلهای که از وسط آن گذشته بود میتوانست بچرخد. در پایین پایهها نزدیک زمین هم استوانه دیگری به طور افقی قرار داشت که مثل استوانه بالایی حول محوری قابل چرخش بود. پایهها و این دو استوانه چوبی در مجموع چهار چوب کارگاه را میساختند. دور استوانه بالایی نخهای تار پیچیده شده بود که انتهای آزاد نخها به طرف پایین سرازیر شده پس از گذشتن از لابلای شانههای نخی و عبور از دندانههای دستگاهی بنام “دفتین” که توضیح خواهم داد به استوانه پایینی رسیده دور آن پیچیده و محکم میشد.
این تارهای عمودی بنا بر طرح و نقشهای که داشتند رنگهای مختلفی داشت. مثلا اگر قرار بود کرباس چهارخانه سفید و آبی پررنگ و کم رنگ ببافند، به طور مثال 20 نخ سفید و 20 نخ آبی بود و هنگامی که پود یا نخهای افقی لابلای آنها بافته میشد پس از ترکیب 20نخ (20رج) سفید افقی با نخهای عمودی سفید، چهارخانه سفید درست میشد و با نخهای آبی چهارخانه آبی کم رنگ درست میکردید. موقعی که 20 رج دیگر با نخ آبی بافته میشد، در ترکیب با نخهای آبی و سفید، چهارخانه آبی پررنگ و چهارخانه آبی کم رنگ درست میکردند.
کار شانه نخی که با نخ کلفت درست شده بود این بود که از وسط توسط نخ کلفت دیگر به دو نیم میشد و نخهای عمودی (تار) نیمی از طرف راست نخ وسط و نیمی از طرف چپ نخ وسط از لابلای شانهها عبور میکردند. با یک عمل مکانیکی نخهای سمت راست به طرف چپ میرفت و نخهای سمت چپ به راست مایل میگردید در نتیجه نخها به شکل ضربدر قرار میگرفتند.
وظیفه و کار دفتین این بود که نخ عبوریافته به طور افقی از لابلای نخهای عمودی ضربدر شده را محکم به طرف پایین براند و آن را روی قسمت بافته شده محکم کرده و یک نخ دیگر به بافته قبلی اضافه کند. در دور اول نخ افقی با دست راست وارد شده و دفتین بادست راست به پایین زده میشد.
دردور بعد نخ از سمت چپ به راست رانده میشد و دفتین با دست چپ زده میشد. برای اینکه نخهای عمودی یکی در میان کمی از خط قایم منحرف شده و ضربدر بسازند از وسیلهای به نام “پالنک” استفاده میشد که شبیه پدال گاز و ترمز ماشین بود و جلوی پای بافنده قرار داشت. یکی جلوی پای راست و یکی جلوی پای چپ. این تختههای پالنک به اندازه کف کفش یا کمی بزرگتر و به شکل مربع مستطیل بود.
پایین آن به وسیله طناب یا حلقهای به زمین وصل شده بود و قسمت بالای آن به طنابی بسته بود که وقتی کشیده میشد شانه نخی را تحت تاثیر قرار میداد و نخهای عمودی را جلو عقب برده ضربدر درست میکرد و جادهای آماده میساخت تا ماکو یا “مکو” که نخ افقی به آن بسته شده بود از میانش بگذرد.
دندانههای دفتین یا فلزی بودند یا از استخوان درست شده بودند تا از وزن و استحکام کافی برخوردار باشند. مکو هم بیشتر از جنس چوب مخصوص یا شاخ بود و میلهای از وسط آن میگذشت که قرقره حول آن میچرخید و باز میشد. وقتی به دو تخته پالنک فشار وارد میشد در بالای دندانههای نخی دو تخته نازک را به جلو و عقب کج میکرد که به آنها “سلام وعلیک” گفته میشد. نمی دانم نام دیگری هم داشت یا نه.
پالنکها با زمین زاویه 45 درجه داشتند. پارچه بافته شده دور استوانه پایینی پیچیده میشد. سمت راست این استوانه در قسمت انتهایی چند سوراخ درست شده بود و با اهرمی که از جنس آهن یا چوب و بیشتر از شاخ گوسفند بود کمی چرخانده میشد و سپس به وسیله طناب یا حلقهای که به زمین وصل بود محکم و بی حرکت میشد.
هرچند سانتیمتر که بافته میشد به اندازه فاصله دو حفره تعبیه شده در استوانه پایینی، استوانه را میچرخاندند تا هم قسمت بافته شده جمع شود و هم نخهای عمودی کشیده و محکم شوند.
زنهایی که با هنر بافندگی آشنا بودند هم برای خود میبافتند وهم در مقابل دریافت دستمزد برای دیگران میبافتند. از میزان دستمزد چیزی به خاطر ندارم. اگر نخهای عمودی (تار) یا نخ افقی (پود) پاره میشدند آن را گره نمی زدند. چون گره برجسته بود و از صافی و لطافت پارچه میکاست. بلکه دو سرنخ را به هم تاب میدادند که این کار را “پیلیس” [می گفتند.
⇩
〔دیدن منابع مطالب〕