نگاهت که به او میافتاد قبل از هرچیز دست هایش را میدیدی. دستهای درازِ سیاه سوختهای که به طورِ عجیبی
شُل و وِل بود. بیکار که میایستاد نمیدانست دقیقاً با آنها چه کند. هروقت هم عصبانی میشد توی هوا میچرخیدند و بعد کنارِ درزِ جیبِ شلوار خشکشان میزد. بهترین حالتِ دستهایش وقتهایی بود که راه میرفت. قدم که برمیداشت، آرام کنارِ تنش به حرکت درمی آمدند و دیگر توی ذوق نمیزدند.
کم پیش میآمد که با کسی حرف بزند یا جایی آفتابی بشود. تنهایی و انزوایش رفتهرفته به صورتِ قلمرویی درآمده بود که دیگر کسی به صرافت نمیافتاد به آن پا بگذارد. خانهشان توی کوچه ی زیرِدیوارِقلعه بود و بعد از آن دیگر هیچخانه ای نبود. درست از پشتِ دیوارِ حیاطشان بیابانی شروع میشد پُر از بوته های گَوَن و خارشُتر که به سرِ بیشترشان تکه پلاستیکِ ولگردی چسبیده بود.
نویسنده: ابراهیم سلیمی کوچی
عکاس و طراح کاور: ابراهیم سلیمی کوچی
با صدای: ابراهیم سلیمی کوچی
*️⃣ راهنمای پخش “روی شانه هامان ~کوتاه” در تماشاخانه و مدیاکلاب لیلیت
1️⃣ درصورت استفاده از فیلترشکن/پروکسی روی دستگاه خود، بهتر است آن را غیرفعال کنید!
2️⃣ پادکستها و کتابهای صوتی از سایت داخلی بصورت رایگان اشتراکگذاری گردیده است، که نام منبع آن در پایین توضیحات درج گردیده است. بنابراین محاسبه میزان ترافیک مصرفی اینترنت، طبق مصرف «سایت منبع» محاسبه میشود و پلتفرم لیلیت هیچگونه نقش و دخالتی در نحوه محاسبه آن نداشته و متعاقباً هیچگونه سود و منفعتی از آن کسب نمیکند.
3️⃣ درصورت وجود هرگونه مشکل در پخش، لطفاً از طریق گزینه [پیامگیر گوشه چپ صفحه] ، مورد را به ما اطلاع دهید.