واسیلی کاندینسکی

Vassily Kandinsky

واسیلی کاندینسکی

واسیلی واسیلیویچ کاندینسکی (روسی: Васи́лий Васи́льевич Канди́нский; زاده 4 دسامبر 1866 – درگذشته 13 دسامبر 1944) یک نقاش و نظریه‌پرداز هنری روس بود. از آن‌جا که او نخستین نقاشی‌های مدرن اِنتزاعی را خلق کرده‌است، یکی از معروفترین و اثرگذارترین هنرمندان سده بیستم به‌شمار می‌آید.

واسیلی کاندینسکی در 16 دسامبر 1866 در مسکو متولد شد. او در سال 1896 برای تحصیل هنر در مونیخ، مسکو را ترک کرد. وی با خود تأثیراتی از مکتب هنری روسیهٔ آن زمان به همراه آورد که مهم‌ترین آن‌ها عبارتند از شمایل‌های مذهبی بومی و رنگ‌های تند و احساس انگیز مختص هنر محلی روسیه.

علاقهٔ او به فرهنگ عامه وقتی در سال 1908 به همراه گابریله مونتر نقاش به مورنائو-منطقه‌ای در جنوب مونیخ در دامنهٔ رشته کوه‌های آلپ باواریا-نقل مکان کرد، دوباره اوج گرفت. وی خود را در فرهنگ عامه غوطه‌ور ساخت وعمیقاً تحت تأثیر رنگ‌های تند، ترکیب بندی سرراست و نقش‌های روی شیشه-رسانه‌ای که او و مانتر خود بر ساخته بودند-قرار گرفت. این زوج در شوابینگ در شمال مونیخ ساکن شدند، جایی پر از کافه و لیبرالیسم که برای هنرمندانی که ظاهر و زندگی نا متعارفی دارند، بسیار مناسب بود؛ جایی که عرفان و الهیات موضوع گفتگوهای روزمره را تشکیل می‌داد. یک فلسفهٔ رمزآلود ک در اوایل قرن بیستم طرفداران زیادی پیدا کرد. عرفان دستیابی به معنویت را از طریق مدیتیشن و تعالیم اسرار آمیز رواج داد.

کاندینسکی علی‌رغم سخنوری‌هایش در مورد مفاهیم انتزاعی، از کنار گذاشتن تصویرسازی‌های بازنمودی ناراضی بود و همواره از این در هراس بود که مردم قادر به فهم نقاشی‌های او نباشند. این تردید در تابلوی طرحی برای ترکیب بندی2 مربوط به سال 1910 دیده می‌شود. با وجود این که این اثر انتزاعی به نظر می‌رسد، پر از اشکال قابل تشخیص است: پیکره‌ها، کوه‌ها، موج‌ها، درختان، خورشید و حتی گنبدهای روسی پیازی شکل کلیساها که در اینجا به گوی‌هایی بر سر چوگان تبدیل شده و به پیکره‌های موجود در پیش زمینه شبیه شده‌اند. در قسمت مرکزی این اثر، تصویر دو اسب و سوارکارهای آن‌ها دیده می‌شود که یکی سفید و دیگری آبی است.

نقش اسب و سوارکار در آثار کاندینسکی یک بن مایه معمول است که اغلب به عنوان ارجاعی محسوب می‌شود به خود کاندینسکی یا معبودش سن جرج-کسی که بر اساس کتاب مقدس کشندهٔ اژدهاست-و خواستهٔ مشترک آن‌ها مبنی برآوردن معنویتی نوین به جهان. پالت کاندینسکی ترکیب رنگ شاد هنر عامه را دارد، اگرچه هنوز رنگ نقاشی‌های او را در مورنائوی سال 1909 حفظ کرده است؛ رنگ‌هایی پس مانده از رنگ‌های به شدت اشباع شدهٔ شیشه‌های رنگی پنجره‌های قرون وسطایی. سرهای خم شدهٔ هم سرایان در سمت چپ، جلوه‌ای احترام آمیز و حتی مذهبی به تابلو می‌افزاید، در حالی که لمیدگی سرخوشانهٔ فرم‌های سر زنده در سمت راست یادآور یک قصیدهٔ کوتاه کلاسیک است؛ درست شبیه تابلوی لذت زندگی ماتیس. هدف هنرمند نقاش از کشیدن این تابلو، تنها بیان عواطف، احساسات یا حالت‌های ذهنی اش نیست، بلکه تصویر کردن این نیروی عالم هستی به گونه‌ای که وی در خود احساس می‌کند، موردنظر است.

کاندینسکی ده تابلو به نام ترکیب بندی را تمام کرد و پیش از سال 1911، این تابلوها کاملاً انتزاعی شده بودند، چنان‌که در تابلوی طرح1 برای ترکیب بندی7 دیده می‌شود. این تابلو که در سال 1913 کشیده شده، یکی از تمرین‌های مقدماتی بسیاری است که به قصد آفرینش یک نسخهٔ نهایی بزرگ انجام شده است. در نسخهٔ نهایی، برخی ازعناصر ترکیب بندی این مجموعه تابلوها حفظ شده است؛ ولی در اینجا ترکیب رنگ کاملاً متفاوتی دارد. از آنجا که کاندینسکی بیشتر این تابلوها را به عنوان همتایی برای موسیقی می‌کشد، نام آن‌ها را از واژه‌هایی مانند «ترکیب بندی»، «بداهه پردازی» و «کنسرت» انتخاب کرده است. کاندینسکی در توسل به نیروهای کیهانی و حس انتزاعی موسیقی به طور ویژهای تحت تأثیر واگنر بود. این کیفیت‌ها با نگاره‌های پالودهٔ موسیقیایی جیمز ابوت مک نیل ویسلر، که او هم با الهام از موسیقی در پی آفرینش موسیقی بصری بود، به طرز چشمگیری تفاوت داشت. اسب‌ها، سوارکارها، پیکره‌ها، ساختمان‌ها و بن مایهٔ چشم اندازهای ویژه دیگر در میان نیست؛ و دیگر نقش انتزاعی رنگ و خطوط رنگی و فرم، جای آن‌ها را گرفته است. این تصویر به آخرالزمانی و آشوبنده می‌آید، ولی این کیفیت‌های پویا به معنی تسخیر سخت دلی نیروهای کیهانی است، نه برای پیش گویی کردن یک آینده فاجعه بار.

کاندینسکی فردی بسیار درس خوانده بود و عمیقاً به موسیقی، ادبیات و هنرهای تجسمی عشق می‌ورزید. در روسیه که بود دربارهٔ سنت‌های هنر عامیانه به تحقیق پرداخت و چه بسا همین تجربه و نیز تماسش با هنر مدرن در مسکو موجب گردید که در سی سالگی به آلمان برود و زندگی خویش را وقف هنر کند. در سال 1896 در مونیخ اقامت گزید و در آکادمی هنرهای زیبای مونیخ مشغول تحصیل شد. در سال 1914 بعد از شروع جنگ جهانی اول به روسیه بازگشت. نقش مهمی را در سازماندهی نوین نهادهای هنری در روسیهٔ 1917 بر عهده گرفت. در سال 1921 روسیه را ترک گفت؛ در سال 1922 در باهاوس به تدریس پرداخت و تا زمان بسته شدن آن توسط نازیها در سال 1933 به این کار ادامه داد؛ و پس از آن به آخرین اقامتگاه خود، شمال غرب پاریس نقل مکان کرد و همان‌جا درگذشت. «نیاز باطنی» او به بیان مشاهدات احساسی خود به شکل‌گیری سبکی آبستره در نقاشی منتهی شد که بر پایه مشخصات انتزاعی رنگ و فرم قرار داشت.

برترین آثار

اَپ لیلیت

دریافت رایگان اپلیکیشن لیلیت

error: هشدار ⚠️ محتوا محافظت می‌شود