شناسـنامه اثرهنری
نام اثر: من یا تو؟ هیچکدام، هر دو
نام هنرمند: سمیه درویشی
تکنیک: رنگ روغن
سال: 1398
ابعاد اثر: 50×50
قیمت: تماس با هنرمند
توضیحات:
نیمه صورت یک زن را خودم کشیدم نیمه دیگر را به یک پسربچه کودک کار دادیم تا کاملش کند. البته قبل از کامل کردن اثر یک داستان کوتاه که نوشته خودم است برای آن پسر نوشتم تا نیمه دیگه تابلو را او با تصور زیبایی خودش کامل کند. تمام فرآیند نقاشی کردن آن کودک کار و تحلیل روانشناسی رنگهایی که به کار برده ، توسط دوستم که دکتری روانشناسی دارد تحلیل شده است، قاب را هم من خودم طراحی کردم و برایم ساختند، و معرق کاری حروف دورتادور قاب را یک کودک استثنایی انجام داده است، که شعری از فروغ فرخ زاد میباشد؛
هر دم از آینه میپرسم ملول
چیستم دیگر به چشمت چیستم؟
لیک میبینم که در چشمان او
سایه ای هم زانچه بودم نیستم
داستان این اثر؛
زنی قدرتمند، زیبا و ثروتمند به یک مهمانی دعوت میشود، مهمانی عجیب از این نظر که هر کسی باید لباس و آرایشی را که همیشه دوست داشته است، اما بهعلت باید و نبایدهای جامعه جرئت پوشیدن آن را نکرده، بپوشد و در مهمانی شرکت کند، زن که همیشه عاشق رنگهای لباس سرخپوستی بود اما هیچگاه فرصت امتحان کردنشان را نیافته بود، با لباس و میکاپ سرخپوستی در آن مهمانی شرکت میکند، افراد زیادی سعی در جلب توجه او میکنند اما او بیاعتنا به همه چشمهایش را میبندد و از خود خود خودش بودن لذت میبرد… وقتی چشمهایش را باز میکند پسری از پیشخدمتهای آن مهمانی توجهش را جلب میکند، آن پسر نوجوان در کنار در ایستاده و به همهٔ زرق و برقهای مهمانی بر عکس همه همقطارانش بیاعتنا بود، زن پیش او میرود و سر صحبت را اینگونه باز میکند؛ به نظر تو زیباترین دختر در این مهمانی چه کسی است؟ من به نظرم دختری که کنار شومینه نشسته و لباس سیندرلا به تن دارد.
پسر نگاهی سَرسَری به همه میاندازد و جواب میدهد: هیچ کدام از نظر من زیبا نیستند.
زن: به نظر تو زیبایی چگونه است؟
پسر شروع به توصیف زیبایی از نگاه خودش میکند…
زن تحت تاثیر حرفهای آن پسر، خود را به همان شکلی که او توصیف کرده بود در میآورد، او را بالاخره مییابد، اما آن پسر را با کس دیگری که اصلا شبیه آنچه توصیف کرده نبود میبیند.
زن بی آنکه چیزی به او بگوید میرود اما از آن به بعد نیمی از صورتش آنگونه که خودش بود و نیمه دیگر صورتش آنگونه که آن پسر توصیف کرده بود باقی میماند…
شعر:
خسته از فر و شکوه مارها
عشوه ی بی اثر کفتارها
خسته از رنگ و جلال خرمگس
کز طلا داده به ما آمارها
خسته از دام سگان این جهان
خدعه ی خار و خس بیمارها
بر همه بسته دوچشمانم مرا
تا شوم دور زاین دلدارها
ناگهان چشم یکی را دید و شد
غول تنهای من از مردارها
در نگاهش همه هیچی انتها
ظاهرِ واکنش رخسار ها
خوشگلی در یه نگاهی منتهی
ساده، دورست زین افسارها
رفت و از جان نرود آن سخنش
هر چه در من همه بُد ، شد یادها
از نگاهِ دل او رفته ولی
نیمه از من شده من با غیرها…
شاعر: سمیه درویشی