“رنگها” عجب جادویی دارند!
در فصلهای مختلف از زندگیمان خیلی دردها بوده که دوستشان نداشتهایم ؛ شاید هر دردی به مرور درمان شود، اما در روزگار ما یک درد نرفته دیگری پیدایش میشود. راه دیگری نیست باید زندگی کنیم، باید به زندگی ادامه دهیم، شبها و روزهای ملال انگیزی در پیش داریم اما زندگی کوتاهتر از آن است که بخواهیم چشم انتظار روزی باشیم که من و تو راحت شویم و به آرامش برسیم. من عاشق همین روزهایی هستم که زندگی نکردهایم یا روزهایی که از دست دادهایم چون به هر دلیلی یادمان میآورند رنگها عجب جادویی دارند! هربار دستهای از گلها را دیدم فهمیدم دلمردگیها در گلبرگها میمیرند، هربار طلوع خورشید را، پرهای باز شده طاووس را تماشا کردم احساس کردم تازه ماجرا شروع میشود.
هر بار پرندگان آواز خواندند صدای شادی را شنیدم. حکایت زندگی ما بیتردید تصاویر ذخیره شده داخل تلفنهای همراهمان است تا فراموش نکنیم چه ساختهایم برای این جهان! و آنها بخشی از تحقق است درباره “زندگی”.